بزرگنمايي:
پیام سپاهان - خبرگزاری مهر، گروه استانها – کوروش دیباج: اصفهان فقط شهری نیست که در قاب عکسها بدرخشد یا در صفحه تقویمها یادآوری شود. اصفهان، روایت زندهایست از حافظه جمعی مردمانی که هنوز در سایه گنبدها زندگی میکنند، در پیچوتاب کوچهها نفس میکشند، و در سکوت شبهای چهارباغ، صدای گذشته را میشنوند. اینجا هر سنگ، ردپایی دارد و هر پنجره، نگاهی.
در روزهایی که بسیاری از شهرها هویت خود را پشت برجها و آسفالتها گم کردهاند، اصفهان هنوز شهر انسانهاست؛ شهری که خودش را از زبان آدمهایش تعریف میکند، نه از خلال آمار و بنرهای رسمی. به مناسبت هفته فرهنگی اصفهان، به جای تکرار جملههای کلیشهای درباره شکوه نصفجهان، به دل کوچهها رفتیم و گوش سپردیم به آنهایی که بیهیاهو، حافظ خاطرات این شهرند. گزارش پیش رو، قصه همان صداهای پنهان است؛ صداهایی که در هیاهوی روزمره، شاید کمشنیده شوند، اما همانها هستند که نبض روح اصفهان را زنده نگه داشتهاند. این شما و این صدای شهر؛ از زبان شاعر و پیرزن، معمار و راننده تاکسی، و پسری که با دوربین موبایل، حافظه شهر را قاب میگیرد.

اصفهان، شهری که خودش را روایت میکند
اصفهان برای من مثل شعریست که هیچوقت تمام نمیشود؛ انگار همیشه یک مصرع ناتمام دارد که در ذهنم میچرخد. بعضی خیابانهایش مثل غزلاند، مثل چهارراه شمسآبادی تا پل خواجو، بعضی کوچهها مثل رباعی، تند و تلخ و صادق. من این شهر را با واژهها حس میکنم، نه با ساختمانها. اصفهان شعر میگوید، حتی وقتی هیچکس آن را نمیشنود.
سید محسن شایسته، شاعر و منتقد ادبی، معتقد است که اصفهان یک ظرفیت پنهان برای خلق دارد. او میگوید: این شهر، بر خلاف ظاهرش، پر از سکوتهای عمیق است. هیچ چیز را مستقیم نمیگوید، همه چیز را در لفافه بیان میکند؛ درست مثل شعر. مسجد شیخ لطفالله، برای من نماد همین خوی درونی شهر است. شکوهی دارد که فریاد نمیزند، فقط به تو نگاه میکند و تو را به تفکر دعوت میکند.
او ادامه میدهد: در یکی از شعرهایم نوشتم ‘نقشجهان، چشمبند جهان است’؛ چون گاهی فکر میکنم ما اصفهان را فقط با نگاه توریستی میبینیم. من دوست دارم اصفهان را از دل بقال محل بشنوم، از پیرزنهایی که در گلدستههای مسجد حکایات عشق جوانیشان را پنهان کردهاند. اینها همان صداهاییست که اگر از دست برود، دیگر چیزی از هویت اصفهان نمیماند.

چشم یک معمار به شهر: اصفهان، ریاضیات روح انسان
اصفهان را نمیشود فقط با چشم دید؛ باید آن را با درک عمیق و با ذهنی تربیتشده فهمید. معماری این شهر، مثل معادلهایست که ظاهرش ساده است، اما وقتی حلش میکنی، تازه میفهمی با چه پیچیدگی شگفتانگیزی مواجه بودهای. در اصفهان، هیچ چیز بیحساب نیست؛ حتی سایهای که از پنجره وارد اتاق میشود، هدفمند است.
الهام میرمحمدی، استاد دانشگاه و معمار با سابقه مطالعات صفوی، تأکید دارد که اصفهان نه فقط میراث معماری که فلسفه فضایی خاص خود را دارد. در معماری اصفهان، فضا معنویت دارد. نه فقط کارکرد. خانه صفوی یک ساختار نیست؛ یک داستان است، با مقدمه، اوج و فرود. وقتی وارد حیاط مرکزی میشوی، درست مثل این است که وارد فصل دوم یک رمان شدهای. من در این خانهها راه میروم و خاطرات مردمان گذشته را در آجرها و مقرنسها میشنوم.
او با نگاهی انتقادی ادامه میدهد: ما داریم از این فرمهای معنادار فاصله میگیریم. شهر امروز دارد از خودش تهی میشود. اگر اصفهان را فقط به مثابه یک تصویر ببینیم، از درک آن عاجز خواهیم ماند. باید گوش بدهیم به شهر. صدای معماریاش، صدای آبروهای پنهان زیر کوچهها، صدای سکوت در ایوان جنوبی مسجد امام؛ اینهاست که اصفهان را ساختهاند.

پیرزن میدان نقشجهان؛ حافظ زنده خاطرات شهری
هر روز صبح، اول به گنبد مسجد شیخ لطفالله نگاه میکنم و بعد به آسمان. برای من، این گنبد مثل پنجرهایست به تمام گذشتهام. وقتی به آن خیره میشوم، انگار دارم با پدر و مادرم حرف میزنم، با شوهر مرحومم، با روزهای کودکی و بازی در میدان نقش جهان. من در این میدان بزرگ شدم، بزرگ کردم، و حالا پیر شدهام. اما این میدان، هنوز هم همان میدان است؛ فقط آدمهایش عوض شدهاند.
زهرا مزروعی، بانوی 72 ساله ساکن خانهای قدیمی در حوالی میدان نقشجهان، شهری را از نگاه «زیسته» میفهمد، نه از منظر تاریخ رسمی. «یادم میآید قدیمترها هر جمعه ظهر که از مسجد امام صدای اذان میآمد، مادرم گلاب میپاشید جلوی در خانه. صدای مؤذن مسجد شیخ لطفالله با صدای گنجشکها و پرندههای فضای سبز اطراف میدان قاطی میشد. نه کسی با کسی دشمن بود، نه فرقی میان صداها بود. همه چیز، صدا داشت. حالا انگار صداها گم شدهاند.»
او بغض میکند وقتی از امروز اصفهان حرف میزند. همه میگویند شهر دارد خراب میشود. من میگویم شهر دارد تنها میشود. اصفهان مثل یک پیرزن باوقار است که کسی صدایش را نمیشنود. همه به عکسش نگاه میکنند، ولی هیچکس با او حرف نمیزند. من هنوز با این شهر حرف میزنم. حتی اگر خانهام را هم خراب کنند، هنوز توی دلم صدایش را دارم.

جوانی با موبایل، اما دل در گذشته شهر
وقتی عکس میگیرم، انگار دارم چیزی را از فراموشی حفظ میکنم. بعضی خانهها دیگر نیستند، بعضی پنجرهها دیگر باز نمیشوند. ولی توی عکسهای من، هنوز زندگی هست. این برای من یعنی ثبت حافظه شهر. نه بهعنوان یک عکاس حرفهای، بلکه بهعنوان کسی که عاشق این شهر است.
سینا محمدی، دانشجوی 23 ساله و عکاس خودآموخته، از نسل جدیدی از شهروندان اصفهانیست که تلاش میکنند روایت شهر را با ابزارهای نو ثبت کنند. او پروژهای راه انداخته که در آن از اهالی محلههای قدیمی میخواهد داستانهایشان را بگویند تا همراه با عکسهای او منتشر شود. «مثلاً از پیرمردی در دردشت شنیدم که در جوانی عاشق دختری شده بود که از پشت پنجره مشبک نگاهش میکرد. حالا آن خانه یک مغازه شده است. ولی آن خاطره، هنوز زنده است.»
سینا باور دارد که شهر فقط ساختمان نیست، بلکه خاطره است. «ما فقط دیوار را نمیبینیم، سایههایش هم مهماست. ما جوانها باید یک جور دیگر به اصفهان نگاه کنیم. نه فقط با حسرت گذشته، بلکه با دغدغه آینده. اگر ما ثبت نکنیم، اصفهان تبدیل میشود به یک سری عکس در بروشور گردشگری. من نمیخواهم شهرم فقط برای توریستها زنده باشد؛ میخواهم برای خودمان زنده بماند.»

قصهگوی میدان کهنه: تاکسیرانِ حافظِ حکایتها
مردم فکر میکنند ما راننده تاکسیها فقط مسیر بلد هستیم؛ ولی ما حافظ مسیر زندگی آدماییم. از صبح تا شب، پر از قصهام. از عاشقهایی که دم غروب از نقشجهان برمیگردند، تا پیرمردی که هر روز جلوی مدرسه قدیمی خود میرود و فقط نگاه میکند. این شهر با قصهها زنده است، نه با آسفالت.
آقای رحیمی، راننده تاکسی باسابقه در مسیر میدان کهنه تا دروازه دولت، یکی از آن چهرههای پنهان اما پرخاطره شهر است. او اصفهان را از پنجره ماشین خود دیده و شنیده است؛ نه فقط در مکانها، بلکه در چهرهها. «یک بار خانمی مسافر من شد که گفت در همین خیابان هاتف، اولین بار شوهر آیندهاش را دیده است. حالا هر سال، همان روز میآید همین جا میایستد، فقط برای یک لحظه نگاه.
او دلنگران فراموشی است. «الان همه با موبایل هستن، با هندزفری، کسی با کسی حرف نمیزند. انگار هر کس یک جزیره است. اما من هنوز در تاکسی، صدای شهر را میشنوم. هنوز شعر میخواند، هنوز خاطره دارد، هنوز از پشت چراغ قرمز، یکی توی دل خود عاشق میشود. اینها را اگر ننویسیم، یک روز میگوئیم اصفهان فقط نقشجهان بود. ولی اصفهان یک دل داشت؛ دل آن، همین کوچه خیابانهایی است که قصه در آنها زنده است.»
اصفهان فقط یک مکان جغرافیایی نیست
در نهایت، اصفهان فقط یک مکان جغرافیایی نیست؛ اینجا تاریخ و آینده در هم تنیده شدهاند، در هر گوشهای از شهر، خاطرهای خوابیده و هر قدمی که در خیابانها برداشته میشود، قدمی در دل زمان است. اما اینکه اصفهان برای ما چه معنایی دارد، به نوع نگاه ما بستگی دارد. آیا ما فقط در حال عبور از میان خیابانها و آثارش هستیم یا میتوانیم در هر گوشه این شهر، روایتهای زنده آن را بشنویم؟ آیا شهر میتواند تنها در گذشته زندگی کند یا ما با شناخت و درک درست از این همه تاریخ و فرهنگ، به نسلهای آینده هویت واقعی اصفهان را منتقل خواهیم کرد؟
اصفهان، با همه رمز و رازهایی که در دل خود نهفته دارد، در این لحظات پر تلاطم زندگی ما، همچنان منتظر است تا از درون آدمهایش سخن بگوید. مردمش، حافظان این روایت هستند و این شهر، با روح شگفتانگیزش، در قلب ما جا دارد. شاید دیگر نیازی به نقشهها و راهنماها نباشد. کافیست دل بدهیم به کوچههایش، به سرنوشتش، و به قصههایی که در هر گوشه از آن روایت میشود. این اصفهان است؛ زنده، پویا، و همیشه در حال گفتن داستانهای جدید.
کد خبر 6445108