پیام سپاهان - ایران /متن پیش رو در ایران منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
انتخابات امریکا مهمترین انتخابات در میان تمام انتخابات برگزار شده در جهان بود. این انتخابات الگویی برای سیاست جهانی در آینده تعیین خواهد کرد و به نظر من، این اتفاق برای دموکراسی جهانی خوب نیست.
به گمان من، پیروزی ترامپ توسط تمام کسانی که از دیدگاه من بهعنوان یک «دموکرات لیبرال اشتباه» هستند، مورد استقبال قرار گرفته است. فکر میکنم در اروپا، برای مثال، حزب «اجتماع ملی» در فرانسه یا «برادران ایتالیا» و دیگر احزاب سیاسی پوپولیست از این روند پیروی خواهند کرد و کل منطقه را به سمت راست سوق خواهند داد. ما دیدیم که بولسونارو هنگام انتخاب شدن در برزیل از ترامپ تقلید میکرد و احتمال ظهور تقلیدکنندگان دیگر در بخشهای مختلف جهان وجود دارد.
در مورد آنها، تهدید واقعی متوجه دموکراسی نیست، چرا که اغلب آنها از طریق انتخابات مشروع به قدرت میرسند: اردوغان در ترکیه، مودی در هند، ترامپ در ایالات متحده. اما آنچه در گام اول حاکمیت قانون را تهدید میکند، اینکه آنها تمایل دارند محدودیتهایی را که بر قدرتشان وجود دارد، دور بزنند.
فرسایش تدریجی دموکراسی
البته ایالات متحده جامعهای بسیار بزرگ و پیچیده است، با محدودیتها و توازنهای بسیار بیشتر، از جمله فدرالیسم. بنابراین، احتمالاً شاهد واکنشهای شدید از سوی ایالتهای آبی و سایر مناطق خواهید بود. این امر توانایی ترامپ برای اجرای سیاستهایی مانند اخراج مهاجران غیرقانونی که وعده داده، محدود خواهد کرد، زیرا بسیاری از آنها در مناطقی زندگی میکنند که نیروهای اجرای قانون حاضر به همکاری با دستورات ملی نیستند. بنابراین، این روند یک فرسایش تدریجی خواهد بود که در آن تغییرات هنجاری اهمیت بیشتری خواهد داشت اما همچنان دموکراسی باقی خواهد ماند. ما دو شوک خارجی بزرگ را پشت سر گذاشتهایم. نخست، بحران مالی سال 2008 بود و دوم، همهگیری کرونا. هر دو اینها رویدادهایی بزرگ بودند که بر همه افراد جامعه تأثیر گذاشتند. این نوع رویدادها باید در وهله اول منجر به اتحاد ملی شوند و در نهایت به این نتیجه برسند که مشکلات ساختاری وجود دارد که باید برطرف شوند. اما بهجای اینکه چنین اتفاقی بیفتد، هر یک از این رویدادها قطببندی موجود را عمیقتر کرد و احتمال رویارویی واقعی با برخی از این مشکلات را کمتر ساخت؛ زیرا ما نمیتوانیم بر سر راهحلها به توافق برسیم. این مسأله ما را بهطور کلی ضعیفتر میکند و اصلاحات واقعی را حتی دشوارتر میسازد. من فکر میکنم این وضعیت نشاندهنده این است که نهادهای ما چقدر خشک و غیرقابل انعطاف هستند.
سیستم غیرقابل انعطاف
اگر امروز بخواهید دوباره یک قانون اساسی جدید بنویسید، جنبههای زیادی از آنچه بنیانگذاران به جا گذاشتند، تغییر میدادید. خود قانون اساسی بازنگری را بهقدری دشوار کرده است که در جامعهای همچنان دچار اختلاف، انجام این تعدیلها بسیار سخت است. این مسأله همان نکتهای را که در کتاب نظم سیاسی بیان کردم، تقویت میکند؛ «زوال سیاسی زمانی اتفاق میافتد که نهادهایی که در یک دوره تاریخی خاص برای حل مشکلات همان زمان ایجاد شدهاند، آنقدر خشک و غیرقابل انعطاف میشوند که نمیتوان آنها را اصلاح کرد. در این مرحله، سیستم با مشکلات بزرگی روبهرو میشود.»
به نظر میرسد ترامپ و همکارانش دریافتهاند که در دوره اول ریاست جمهوری، به دلیل مسائل مربوط به نیروی انسانی، نتوانستند بسیاری از اهدافشان را محقق کنند. او دستگاهی را در کاخ سفید و آژانسهای دولتی به ارث برده بود که اساساً از جریان اصلی جمهوریخواه تشکیل شده بود و این برای ترامپ ناخوشایند بود. در دوره چهار ساله خود، 44 مقام ارشد و 26 وزیر کابینه را به دلیل نارضایتی از عملکردشان یا اخراج کرد یا آنها استعفا دادند.
این بار، آنها سریعاً در حال انتصاب افراد هستند، چرا که از پیش فهرستی از افرادی تهیه کردهاند که ترامپ معتقد است به اندازه کافی به او وفادار خواهند بود تا این مناصب را پر کنند. این رویکرد به ترامپ اجازه میدهد که در مقایسه با دوره اول ریاست جمهوری، بسیار بیشتر دستور کار خود را محقق کند. به همین دلیل فکر میکنم که ما در چهار سال آینده با دورهای بسیار پرتنشتر و مصممتر روبهرو خواهیم بود.
اعتبار امریکا تضعیف شده
با این ادعا که این مشکلات داخلی هنوز به موقعیت بینالمللی ما آسیبی وارد نکردهاند، موافق نیستم. من مدتی است که معتقدم مهمترین نشانه افول امریکا، قطببندی شدید داخلی ماست. زیرا مهم نیست که اقتصاد شما چقدر قوی است یا نیروی نظامیتان چقدر قدرتمند؛ اگر نتوانید در مورد نحوه استفاده از این منابع به توافق برسید، گویی اصلاً چنین منابعی ندارید. و فکر میکنم که این دقیقاً همان وضعیتی است که اکنون در آن قرار داریم.
شما میتوانید این موضوع را در مورد اوکراین ببینید. ما میتوانستیم به شکل قاطعتری روسها را عقب برانیم، اما جمهوریخواهان زمستان گذشته تمام کمکهای نظامی به آن کشور را برای شش ماه قطع کردند، و این موضوع به یک مسأله مهم در کمپینها تبدیل شد. فکر میکنم بازدارندگی به اعتبار بستگی دارد، و این اعتبار را تا زمانی که با یک بحران مواجه نشوید، متوجه نمیشوید. در چنین بحرانی است که معلوم میشود آیا آن اعتبار وجود دارد یا خیر.
همین موضوع در شرق آسیا نیز صدق میکند. اگر من جای شی جینپینگ بودم، شاید وسوسه میشدم ایالات متحده را بیازمایم؛ زیرا هرچند ترامپ درباره چین و تهدیدهای دیگر لحن تندی به کار میبرد، در عمل اقدام چشمگیری انجام نداده است. او بهشدت از استفاده از نیروی نظامی اجتناب میکند و مدام درباره خطر جنگ جهانی سوم صحبت میکند و غیره. بنابراین فکر میکنم ما در دورهای زندگی میکنیم که اختلافات داخلی ما اعتبار جهانی ما را تضعیف کرده است.
درباره اوکراین فکر نمیکنم که بتوان یک توافق صلح به دست آورد، زیرا هیچ دولتی در اوکراین بهطور رسمی حاضر نخواهد بود مناطقی را که اکنون روسیه اشغال کرده است، واگذار کند. آنچه که ممکن است به دست آید، یک آتشبس خواهد بود که به نوعی خطوط جبهههای فعلی را برای مدتی متوقف کند. جالب است که در طول یک سال گذشته، نگرشها در اوکراین تغییر کرده است. یک سال پیش، وقتی من در کییف بودم، مردم میگفتند: «یک اینچ از خاک را واگذار نخواهیم کرد و تا زمانی که همه چیز را پس نگیریم، ادامه خواهیم داد.» فکر میکنم حالا مقداری واقعگرایی بیشتر وجود دارد و احتمالاً حاضرند برای یک آتشبس با ضمانت ناتو موافقت کنند.
شی جینپینگ شبیه به آنچه که ولادیمیر پوتین به نظر میرسد ریسکپذیر نیست. او در طول حرفهاش نسبتاً محتاط بوده و در مورد اقدامهای بزرگ خیلی ریسک نمیکند، و حمله به تایوان واقعاً یک ریسک بزرگ برای او خواهد بود. اما ممکن است وسوسه شود که کارهای دیگری انجام دهد. بسیاری از این موضوع به قدرتهای نسبی ائتلافها بستگی دارد.
یک مسأله بزرگ که هم بر شرق دور و هم اروپا تأثیر میگذارد، همکاری نظامی روسیه، چین، کره شمالی و ایران است. در همین حال، اتحادهای ما در حال تضعیف هستند. سؤالی که مطرح است این است که آیا ترامپ واقعاً میخواهد از کشورهای اروپایی حمایت کند که به گفته خودش سهم خود را پرداخت نمیکنند. در شرق دور هم وضعیت به گونهای است که هم کره و هم ژاپن به نوعی با بحران رهبری مواجه هستند و رهبران ضعیفی دارند. بویژه ژاپن در حال حاضر حزب حاکم اکثریت خود را از دست داده است و نخستوزیر کنونی، اگرچه بهتازگی دوباره تأیید شده است، اما شبیه به آبه نیست که اعتماد بهنفس زیادی را به نمایش بگذارد.
پیام های متناقض بایدن و هریس
آنچه در ایالات متحده رخ داده است، تنها چیزی است که میتواند چهارچوب نظری «پایان تاریخ» من را به چالش بکشد، چون در کشورهای جدید دموکراتیک فکر میکنم که این واقعاً چالشی برای اصل این نظریه نخواهد بود، اما برای قدرتمندترین و قدیمیترین دموکراسی جهان که تسلیم نوعی پوپولیسم شود که ما شاهد آن بودهایم و تضعیف تعهد آن به حاکمیت قانون، این چیزی است که من واقعاً انتظار نداشتم ببینم. من همیشه ایمان داشتم که رأیدهندگان امریکایی ممکن است اشتباهی کنند، اما آن اشتباه را با گذشت زمان اصلاح خواهند کرد. و در این انتخابات اخیر، فکر میکنم آنها به جای اصلاح اشتباه، آن را مضاعف کردند و من مطمئن نیستم که خوداصلاحی اتفاق بیفتد و اگر بیفتد، کی خواهد بود.
درباره ملیگرایی و هویت پیام بایدن متناقض بود، زیرا گزینه بزرگ در جناح چپ نوعی سیاست هویت بود که در آن به جای تأکید بر میهنپرستی و هویت ملی واحد، بر هویتهای خاص گروههای مختلف در ائتلاف خود تأکید میشود. کامالا هریس نیز به طور آشکار به هویت خود به عنوان یک زن و فرد رنگینپوست اشاره نکرد، اما در عین حال از نوعی سیاست هویت که در جناح چپ حزب دموکرات محبوب است، فاصله نگرفت، و فکر میکنم او میتوانست این کار را انجام دهد. موضوع دیگر این است که تغییر بزرگی رخ داده است و طبقه کارگر از دموکراتها به جمهوریخواهان نقل مکان کردهاند و من فکر میکنم که دموکراتها همچنان از حمایت مردم کارگر و بویژه مردم کارگر رنگینپوست و هیسپانیکها غافل شدهاند و معلوم شد که این دیگر کارساز نیست. بنابراین بله، آنها باید تغییرات زیادی ایجاد کنند.